پدر روزهای انتظار
هر شب که دلم برای تو تنگ میشود، ابرها در فراق،
با من گریه میکنند. کاش به جای خاک، از کلمه آفریده
میشدم تا سراپا شعر میشدم در ستایش تو!
تو، پدر غمهای شیرین روزهای انتظاری. گاهی نوشتن دشوار است
و از تو نوشتن دشوارتر. اشکهایم، مرغان دریاییاند که ساحل
چشمانم را به بوی غربت حرم تو جست وجو میکنند.
اشکهایم، کبوترانی اند که آرزو دارند گره دخیلهایی شوند که به
ضریحت بسته شده است. بیست و ششمین بهار که پرپر شد
بالش شبهایم خیس میشود از خیال 26 بهاری که کوتاهتر از
همه پروازها، گذشت.
عمری گذشته است و هنوز جهان نتوانسته از 6 سال
امامت مهربانیهایت بگوید.
هنوز تنگنای روزهای زندانهای پی در پی تو، گلوی جهان را میفشارد.
جهان مسموم، هنوز سرفه میکند.
از روزی که تو مسموم شدی، بادها هر ثانیه سرفه میکنند.
بوی رفتنت، خبر شهادت داشت.
پرنده تر از همه ابرها رفتی. رفتی، تا طلوع تو، در آغاز
چهاردهمین خورشید بشکند و عطر عدالت، مثل
بارانهای بهاری، جهان را فرابگیرد.